سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه در راه خدا برادری کند، سود برَد و هرکه درراه دنیا برادری کند، بی بهره مانَد . [امام علی علیه السلام]
نقش محبت و مهرورزی در فرایند یاددهی و یادگیری
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» خاطره

 سال اول خدمتم بود و تجربه ام در شغل معلمی بسیار اندک . آن زمان سخت به این مسئله اعتقاد داشتم که باید ارتباط معلم و شاگرد محدود بوده و حصارهایی بین این دو وجود داشته باشد . به عبارتی اصلاً نباید با دانش آموز صمیمی شد و رابطه شان صرفاً باید منحصر به درس و کتاب باشد . از این جهت سعی می کردم در کلاسهایم رفتاری جدی و خشک داشته باشم .

    روزی اتفاقی یکی از دانش آموزان زرنگ کلاس را همراه با پسری دیدم . اول فکر می کردم اشتباه می کنم اما با دقت بیشتر متوجه شدم مرجان است . به جرأت می گویم تصور چنین عملی از دیگر دانش آموزانم بعید به نظر  نمی رسید چون زیاد اهل درس نبودند اما از دختری که از نظر تحصیلی در وضعیت فوق العاده عالی قرار داشت قبول این مسئله بسیار مشکل بود . مرجان در عین حال که دختری محجوب و سر به زیر بود و قیافه ای معصوم و دوست داشتنی داشت تنها دانش آموزی بود که همیشه مشتاقانه به درس توجه می کرد . این حالت او مرا به وجد می آورد و به من انگیزه بیشتری می داد . بهر حال با جریانی که پیش آمده بود تصویر ایده آلی که از او در ذهن داشتم در هم شکسته بود .

در ان لحظه واقعاً نمی دانستم چه باید بکنم و چگونه با او برخورد کنم . خوشبختانه یا متأسفانه او مرا ندیده بود و این کار مرا مشکلتر می ساخت .

  ابتدا تصمیم گرفتم این صحنه را ندیده بگیرم و بی تفاوت از کنار آن بگذرم . اما این عاقلانه نبود . طبعاً باید مدیر و معاون مدرسه را در جریان قرار می دادم تا به او تذکر دهند و خانواده اش را آگاه سازند ولی با رفتارهای غیر منطقی و زننده ای که از آنها دیده بودم این کار را هم مناسب ندیدم .

در هر صورت من تنها کسی بودم که شاهد این جریان بودم و همین کافی بود تا رسالتی سنگین در خود احساس نمایم . سرانجام تصمیم گرفتم هر چه زودتر خودم در این مورد اقدام کنم .

فردای ان روز مرجان همچون گذشته با اشتیاق به درس گوش می داد و اولین نفری بود که بی درنگ در پاسخ به سوالاتم پیشقدم می شد . تعجب می کردم او چطور می توانست و توانایی چشم گیرش به بیراهه رود و خود را درگیر مسائل ناصواب نماید .

بعد از اتمام کلاس از او خواستم در کلاس بماند که تنها شدیم داستان کوتاهی که به زبان انگلیسی بود به او دادم تا ترجمه کند و یاداوری کردم چون به زبان مسلط است می خواهم بدانم در ترجمه متون تا چه حد توانایی دارد . او نیز با کمال میل پذیرفت و از حسن نیتم نسبت به خود تعجب کرد . این اولین قدمی بود که برای نزدیک شدن به او برداشته و امیدوار بودم که از این طریق به هدفم برسم . انصافاً داستان را به نحو احسن ترجمه کرده بود و      من بی اختیار زبان به تشویق او گشودم . در این حالت آثار رضایت و اعتماد به نفس را به وضوح در چهره مرجان دیدم . او واقعاً خوشحال بود که توانسته بود به خوبی از عهده این کار برآید .

وقتی از علاقمندی او به ترجمه متون اطمینان حال کردم کتابهای دیگری را هم در اختیارش قرار دادم تا در فرصت مناسب آنها را مطالعه و ترجمه کند . استفبال او از این کار بی نظیر بود . با شوقی وصف ناپذیر به من مراجعه می کرد سوال می پرسید رفع اشکال می کرد و بازهم از من کتاب می خواست .

به این ترتیب کم کم رابطه عاطفی بین ما برقرار شد و اوقات بیشتری را باهم می گذراندیم آن روزها من مجرد بودم و به راحتی می توانستم مقداری از وقت خود را خارج از مدرسه به او اختصاص دهم . در جریان آشنایی بیشتر با او متوجه شدم رابطه نزدیکی با مادرش ندارد و در خانه معمولاً خود را سرگرم کتابهایش کرده و اکثر آوقات خود را تنها احساس می کند.

وقتی از او در مورد تعداد دوستاتنش در مدرسه سوال کردم کفت هیچکس را همدل و دوست خود نمی داند و رابطه اش با بچه های مدرسه فقط محدود به درس است وبس .به سوال مربوط به دوستان خارج از مدرسه جوابی نداد ولی متوجه شدم چهره اش در هم رفت من هم اصرار نکردم و خواستم که راحت باشد .

همان روز متنی به او دادم که سر فصلش این بود ...

A good companion is better than solitude but solitude is better than a bad companion

 

یک دوست خوب بهتر از تنهایی و تنهایی بهتر از دوست بد .

و برایش توضیح دادم که دوست بد می تواند باعث سقوط در منجلاب نیستی شود در حالی که دوست خوب می تواند او را تا سر حد کمال رهنمون سازد . پس باید در انتخاب دوست واقعی دقت کرده و حتی وسواس داشته باشد. به همین دلیل برای اطمینان بیشتر باید در ابتدا آنها را مورد امتحان قرار داده که آیا شایستگی دوستی را دارند یا خیر . دوست دلسور هیچگاه به فکر ضرر و زیان مقابلش نیست و همیشه به موفقیت های دوستش افتخار می کند و او را در ادامه کارهای خوب تشویق می کند .اما بعضی افراد فقط جهت سوء استفاده و یا منافع خود در دوستی را با دیگران باز می کنند و در اینگونه دوستی ها صرفاً به قکر خودشان هستند و عملاُ هیچ اهمیتی به دیگران نمی دهند . در ادامه حرفهایم به او تاکید کردم مرجان عزیز بهتر است چشمانت را خوب باز کنی و مطمئن شوی آیا دوستان خارج از مدرسه‌ات لیاقت دوستی با تو دارند یاخیر . هنگام خداحافظی چند کتاب آموزنده اخلاقی که در مورد عاقبت افراد نافرجام دوستی های خیابانی نوشته شده شد به او دادم تا مطالعه نماید .

از شروع ارتباط من با مرجان حدوداً یکماه می گذشت و من نگران بودم که آیا او هنوز با آن پسر رابطه دارد یا خیر  اما امیدوار بودم که به صورت غیر مستقیم او را از راهی اشتباهی که در آن قدم گذاشته بود بر حذر دارم . دو روز بعد مرجان با من تماس گرفت و با لحن غمگینی گفت اگر وقت دارم می خواهم مرا ببیند . وقتی با او روبرو شدم متوجه شدم حالش خوب نیست چشماهای متورم وقرمزش حاکی از اسن بود که گریه کرده بود به محض اینکه از علت ناراحتی او جویا شدم خود را در آغوشم انداخت و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن صبر کردم تا کاملاً دلش را خالی کند . بعد از اینکه کمی آرام شد با صدای بغض آلودی گفت شما بی آنکه بدانید فرشته نجات من شدید و مرا از خواب غفلت بیدار کردید من از حرفهای آموزنده و کتابهای مفیدتان پی به حقایقی بردم که زندگی من را دگرگون کرد وقتی از او توضیح بیشتری خواستم گفت : خانم پرنده من حتی با مادرم هم این قدر راحت نبودم ولی می دانم شما مثل یک خواهر مهربان محرم اسرار من خواهید بود . او ادامه داد من حدوداً دو ماه پیش پیشنهاد دوستی با پسری را پذیرفتم او خیلی به من ابراز علاقه می کرد و می گفت ما می توانیم با ادامه دوستی همدیگر را بهتر بشناسیم و تنهایی را از خود دور کنیم . خانم پرنده امروز به خوبی می دانم که او نه تنها همدم خوبی برای من نبوده بلکه می خواسته از سادگی و پاکی ام سوء استفاده کند . من اشتباه کردم راستی خدا مرا می بخشد سر مرجان را روی شانه هایم گذاشتم و او را نوازش کردم نمی توانم حال خود را در آن لحظه بیان کنم اما من هم بی اختیار و از ته دل همراه با او اشک ریختم . ولی گریه من گریه خوشحالی بود . گریه شکر بود خوشحال از اینکه توانسته بودم با یاری خداوند متعال دختری را از خطر سقوط در گودال انحراف برحذر دارم . بعد از آن سعی کردم رابطه ام را با مرجان محکمتر کنم . و بیشتر از پیش با او در ارتباط باشم او هم کاملاً به من علاقمند شده بود و هر مشکل و ناراحتی که داشت با من در میان می گذاشت مرجان سال بعد در رشته داروسازی پذیرفته شد . خوشبختانه ازدواج موفقی هم دارد و هنوز هم او اولین کسی است که روز معلم را به من تبریک می گوید . و من را فرشته نجات خویش خطاب می کند . بهر حال من هم که از مسئله مرجان درس بزرگی گرفته ام و آن این بود که رابطه معلم با دانش آموز نباید در قالب خشک و جدی بوده و صرفاً منحصر به درس و کتاب باشد اگر رفتار آنان آمیخته با محبت باشد بهترین دوستان دانش آموزان خواهند بود . براستی که:

درس معلم ار بود زمزمه محبتی     جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را

پرداختن به مسائل تربیتی و اخلاقی دانش آموزان از وظایف اساسی آموزش و پرورش است . امروزه با توجه به شرایط موجود (تهاجم فرهنگی ) این مسئله بوضوح احساس می شود که دانش آموزان نیاز دارند در کنار درس در مورد مسائل تربیتی راهنمایی شوند . معلمان بخاطر برخورد های بیشتری که با دانش آموزان دارند راحت تر می توانند از خصوصیات آنان کسب اطلاع کنند و در واقع از هنر روانشانسی در کلاس درس استفاده نموده و افرادی که نیازمند راهنمایی و کمک هستن شناسایی کنند .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حجت اله ملکی ( یکشنبه 86/1/5 :: ساعت 7:11 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مـــوانع خلاقیت در محیط مدرســه
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 4
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 41480
» درباره من

نقش محبت و مهرورزی در فرایند یاددهی و یادگیری

» آرشیو مطالب
بهار 1386
زمستان 1385

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب